پدرم آمد خانهام. با ده دوازده بچهی نخل. اولینش را زن رزاگ برای من داده بود. پدرم اسم هر کدامشان را با کاغذی که از تیغها رد کرده بود نوشته بود. خط عربیاش به نخلها میآمد.
دوتا نقطه زیر ی خضراوی.
فاصلهها را برای برادرم و سال مشخص کرد و بهاشان گفت سمت آفتاب بکارند. طوری که وقتی آفتاب طلوع میکند اولین اشعههایش نوزاد درون نخل را نوازش کند.
پدرم درس اینها را نخوانده. این تجارب را محیطی بهاش داده که نخل را پاس میدارد و ازش به عنوان ایزدبانو یاد میکند.
یک حدیث هست که گفته اکرموا عمتکم النخله.
با عمهی خود، نخل محترمانه رفتار کنید.
عمه در عربی معنای خانم را میدهد نه فقط خواهر پدر. یعنی زنی عالیقدر و بامنزلت.
برای همین است که به زن شیخ و یا زنی که جایی حکم میراند میگفتند عمه .
یا مادر شوهر.
برای احترام بیشتر و تواضع در برابرش.
پدرم بهاشان میگفت کدام را کنار کدام بکارند.
بهاشان گفت برحی را روبروی در نکارند. چشم میخورد.
هنوز اسمهایشان با کاغذ بهاشان سنجاق شده.پدرم قبلش،وضو گرفته بود و پای هر کدام ذکر مبارکی زمزمه کرده بود.
گفت خداوند برکت بدهد به شما که این زنان مبارک را در این خانه دور هم جمع کردید.
پدرم نخل را با صیغهی مونث و مشخصا با جنسیت زنانه خطاب قرار میدهد.
رزاگ پای هر نخلی که خریده بودم ازش یک هدیه داده بود برایم.
راستش را بخواهید خاندان پدری من مردمان عالیایی نیستند. خیلی خیلی عیب و ایراد دارند. اما نفس کریم و بخشندهای دارند. گاهی این خصلت بدوی و عشایریاشان به بدیهاشان میچربد.
مثلا چند وقت پیش که رفتیم خانهی پدر مادر سال به پدرش گفته بودم (برای اینکه چیزی برای خودم ثابت کنم و آن چشمتنگی و خساست لایوصفش بود) یکی از این بچه سعمرانها را ببریم؟ازتان میخریم. سعمران نوعی نخل است.
گفته بود ...
بیخیال. بیایید حرفهای زشت دیگران را تکرار نکنیم.
حالا خاندان پدریام جبران کرده بودند.
خدا خیرشان بدهد.
جمعه 26 بهمنماه سال 1397 ساعت 02:31 ب.ظ