-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1402 02:18
هلیا هستی؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1402 02:18
هلیا هستی؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 آذرماه سال 1402 12:50
سلام. باید بنویسم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 آذرماه سال 1402 03:24
کسی اینجا را میخواند؟
-
مرا اینجا بخوانید
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1401 15:56
https://fals.blogsky.com/
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 تیرماه سال 1398 02:57
خندهدار است که هنوز من را میخوانید. خندهدارِ مهربان نه خندهدار مسخره. امشب برایم جیمیل آمد: آمده بودم بخوانمت که شاید نخواهم خودکشی کنم نبودی خودکشی نکردم اما گفتم کصافط. کصافط جز لغات نوظهوری است که من به کار نگرفتمش هیچ وقت و از آن شدیدتر جز چیزهایی است که نخندانده مرا هرگز اما امشب یک سایهی لبخند مهربان افتاد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 خردادماه سال 1398 21:53
- کیف بَنَیت نفسک؟ + وضعتُ جراحاً علی جرح و رفعت جداری. - چگونه خودت را ساختی؟ + زخم روی زخم گذاشتم و دیوارم را بالا بردم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 خردادماه سال 1398 20:08
بوسه مگر چیست فشار دولب این که گناه نیست چه روز و چه شب شعر مورد علاقه ی دوره نوجوانیم. والا چرا گناهه مخصوصا ماه رمضون با اون بوی راسوی مرده تو دهن مومنین.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 خردادماه سال 1398 19:37
هنوز قلبم موقع یادگیری می،زند.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 خردادماه سال 1398 16:09
توی خواب حس غربت داشتم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 خردادماه سال 1398 04:10
کاش چیزی من را به مدت سه روز بدون یک لحظه بیداری میخواباند.
-
گل ستارهای باغچهام.
شنبه 4 خردادماه سال 1398 03:55
-
یه چیکه آب بریزیم رو خودمون.
شنبه 4 خردادماه سال 1398 03:49
-
هوا گرم شده خب.
شنبه 4 خردادماه سال 1398 03:45
-
وُرو خونهاتون شهرزاد
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1398 12:22
میخواهم برای خواهر چیزی بخوانم بچهاش با دوتا دایناسور نزدیک میشودو میگوید مامان نگاه کن این رکسه علفخواره اون خشم شبه که مدادای آتیشی پخش میکنه. مامان من فیلمش رو ندیدم الان. بعدا آبها آتیش گرفتن. وردش خونهاشون. اینطوری وردش. مامان اون داستانا قوجاس؟ میشه بیاریش پایین ندیدمش. خواهر گفت: ببین اما خرابش نکن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1398 01:13
نوشتن این حرفها فایدهای ندارد. انگار چیزی رنگش پریده.کهنه شده. قدیمی شده. رنگ و رویش رفته. انگار چیزی را فراموش کرده ای توی آفتاب تند جنوب چون افسرده ای و حوصله نداری و برایت مهم نیست. این را زمانی می گویم که حالا حواسم بهتر از همیشه هست چیزی توی آفتاب نماند. کفهای ماشین، سطلها، لباسها، میخواهم ثابت کنم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1398 05:19
راههای جدید. مسیرهای نرفته و نو.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1398 05:18
هنوز هم لذت یاد گرفتن، آموختن است که زنده نگهام داشته. کمتر میگویم. بیشتر میشنوم. بیشتر میبینم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1398 02:31
لم یقتل الحزن أحد، ولکنهُ جعلنا فارغین من کُل شیء.. محمود درویش
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1398 14:52
تنسی کانک لم تکن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1398 18:50
قلبم توی سینهام مرده است. یک تکه سنگ بزرگ شده. روحم توی وجودم سنگین و خفه است. چیزی خاموش شده که روشن شدنی نیست. دوست ندارم با کسی رابطه داشته باشم. حتی رشد گیاهان من را یاد دنیای زیر ریشه اشان می اندازد. گویا از تاریکی تغذیه میشوند. بروم بخوابم امید آنکه هرگز بیدار نشوم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1398 18:46
تنهایی. محض.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1398 16:24
ملاک.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1398 03:25
ردت احلم ابغیرک استحت عینی.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1398 15:56
خانه قدیمی است و پر از،سوراخ سمبه. دورش تپه و صحرا تقریبا. خوب عجیب نیست اگر زندگی پر از همزیستی نامسالمتآمیز باشد با کلی جک و جانور موذی و غیر موذی.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1398 15:54
یک مارمولک توی اتاق خوابم. یک مارمولک که بن نتونست بندازدش بیرون. یک وقتهایی آدمها به گل و گیاهم نگاه میکنند و میگویند اوه مای گاد چه خونه زندگیایی. خواستم چشمانداز دیگرش را ببینند.
-
نمیدانم چرا
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1398 02:44
نمیدانم چرا هیچ وقت شاملو و صدا و اشعارش را تحمل نکردهام. دوستش نداشته و ندارم. حوصله سر بر است برایم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1398 02:19
شاید دیگر نخواستم یا نتوانستم عمیق باشم. ها؟
-
دنیای وحشی وحشی
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1398 02:14
خوب امشب دارم در اتاقی میخوابم که روح یک موش درش سلب شده. پ.ن: چند روز پیش در حمام یک مارمولک داشتیم. پ.ن: چند شب پیش در اتاق بن یک موش داشتیم. پ.ن: دیشب یک مار سیاه داشتیم. با سه کتاب وارد تخت شدهام. نام این عزیزان هست: شکوه زندگی، در غرب خبری نیست، گرگ بیابان، نیمهی غایب، ۲۴ساعت از زندگی یک زن هست. امید به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1398 23:43
یک موش توی اتاق خوابم دیدم.