خوب سرده. پدر مادر سال اومدن. برادرش و زن برادرش و دوتا بچههاش و اون یکی برادرش و زن اون یکی برادرش و سهتا بچههاشون و ...
کابینتا قدیمی و زنگ زده بودن. از اواخر شهریور تا اوایل آبان سمباده زدم و رنگ زدم.
رنگ درست کردم...در کابینتای به درد نخور رو دراوردم. کابیتای بی در شد قفسهی کافه. دراشون شد طبقه برای دمنوش و ماگ...
خونوادهی سال رو میبینم. .که با چشای گرد عکس میگیرن از همهچی...مادرش از در دوستی وارد شده.
_شهرزاد خدا بگم چیکارت نکنه...کارایی میکنی ها...
از روی پلاستیکای رو کابینتی مثلث و لوزی بریدم..شبیه اشکال اسلیمی شدن..زدم به آشپزخونه.
باباش میگه :سال!کارهای زنته؟
-بله پدر
-من گفتم ..همیشه میگم این دختر فعاله خیلی ..بوی غذاشم خوبه..
میخنده.
—چی پختی شهرزاد؟
—قلیه ..
-ها گفتم اومدیم بوش میاومد..
هیچ وقت زنگ نمیزنن موقع اومدن. اعتقاد دارن باید مچ عروس رو گرفت. باید تو حالت عادی و سرزده دیدش.
مادر سال از،پردهی آشپزخونه عکس میگیره؟
-از کجا خریدیش؟
- نخریدم..با خواهرم دوختیمش
-مدلش؟
- همینطوری ذهنی
به پدر سال نگاه میکنه..هر دوشون به زن مرتضی نگاه میکنن که با دهان بازی که دندونای زرد رنگ پرش کرده به در و دیوار رنگ شده و کابینتای هر کدوم یه رنگ آشپزخونه نگاه میکنه
دور میشم ازشون چون حوصله ندارم شریک بدگویی ناجوانمردانهزنانهاشون بشم علیه اون یکی عروس ...
قلیه کمه. به پسرشون سال میگم یه فکر دیگهای کنه برای شام..پدرش میگه پسر میشنوی؟ با توام
سال برمیگرده
-قدر زنت رو بدون
سال میگه چی بگیرم؟ انگار نشنیده. رو به من میگه این رو.
پدرش میگه پدرسگ با توام ها...با من حرف بزن..نگام کن
سال بیحوصله میگه باشه رو چشم...همه،ی دنیا این رو بم گفتن ..
پدرش میگه خو بیا!دیگه بدتر
دلم ـمیخواد بگم بابا چی میخورید حالا ..نمیخواد قدر بدونه زودتر شام بخورید که زودتر بخوابید که زودتر فرداش یا پس فرداش برید...ان شاءالله البته.
سال دوباره میپرسه
پدرش میگه من گوشت ...تکه گوشت کبابی
تو دلم میگم ها..دوتا تعریف مفتکی کن جاش راستهی گوسفند راستکی بزن
باز سال میپرسه اشاره میکنم بش که بیا دم در
میاد.میگم خونه آقات چی میخوریم همیشه؟
میگه شبه املت...یعنی چیزی که شبیه املته نه خودش. از شدت کمی
میگم ها باریکلا...شبه کباب بگیر یا شبه گوشت..
میگه یعتی چی ..میگم تو مهندسی حلش کن
به افق که مهآلوده هم خیره میشه..
-آش آبادان میگیرم
میره طرف ماشین
میگم ها برا گوزاشون هم خوبه..مخصوصا برا آقات
صداش میاد
شهرزاد بیا ببینم ...این چیه درست گردی؟
فکر میکنم باز چی دیده و چی کشف کرده کریستف کلمب؟
میبینمش
همه چی براشون خیلی جالب و خیلی بیشتر عجیبه. بم حس جادوگر بودن میدن. حتی یه کم جادوگر بد.
-زیر لیوانیهـ.. با چوب دزست کردم
مادرش میگه خو بخر شهرزاد
—ها باشه ...
—فشنگتره مال بازار
-آخه من دنبال زشتیام
پدر سال میخنده
-نه !دلت میاد؟
فکر میکنم چرا که نه؟ پس چطور عروستون شدم؟
ها والا خیلی.
همیشه وقت ندارم.
پنجشنبه 8 آذرماه سال 1397 ساعت 05:51 ق.ظ