وقتی جریان رو برای زیلایی تعریف کردم(خوابم رو) گف یه زن قدبلند دیده از روی سدر توی حیاط رد شده اومده تو . کلا حرف زدنش با جن و ارواح خیلی به راهه. موضوع کاملا براش عادی و حل شده اس. پذیرفته شده اس. می گفت خوابیده بود و ساعت سه شب پیش پای یه جن دیده. سیاه عین ذغال. بعد نگاش کرده فنس رو شکافته رد شده. نیس اینجا بیابونه هی دچار توهم میشه زَلاو.

البته دروغ هم خو هس. همیشه مسخره اش می کنم اما دیروز پریروز باعث شد بترسم. گفتمش تقصیر منه که آدم حسابش کردم دارم باش حرف میزنم حالا وقت خوبی نیست برای دروغ گفتن ها. گف به خود خدا قسم خانم مهندز.

هی خدا.