چقدر آمدن پدر و مادرم پر از خیر و برکت بود برایم.  پدرم پرپین‌ها را جابه‌جا کرد برایم. مادرم دستور داد حیاط را تمیز کنند سال و برادرم و کردند. مادرم همه‌ی کنارها را جمع کرد برایم مثل یک تپه. پدرم برایم کلی توت جمع کرد که باهاش شربت فیمتو و مربا درست کردم.
ماهی خریدیم باقلا برایم تمیز کردند. حرف زدیم.

خوب هم بود..

پدرم امروز اصرار که بیا با ما. بهانه آوردم که سال تنهاست. اما خسته بودم. راستش فشارم روی شانزده و شش بود. هر شلوغی هر حرف اضافه‌ای هر چیزی فشارم را زود می‌برد بالا. دلم خواب می‌خواهد اما نه چندان زیاد.