زبد و تمر

وقتی بیدار شده بودم مادر و پدرم هزارتا دعوا کرده بودند. سر این‌که ادویه‌ی قلیه زردچوبه داشته باشد یا نداشته باشد. تویش آرد بریزند یا بنابر پیشنهاد مادرم لعاب برنج آبکش شده -که تازه بعد از سی و اندی سال خوردن دست‌پختش فهمیدیم که توی قلیه می‌ریخته دور از چشم ما و تازه امروز هم ناراحت بود که

-حیف! کون ما بعت سری علیکم و ماگلت شی.

که حیف کاش رازم را برملا نکرده بودم چون خواهرم و پدرم دست گرفته بودند که پس بگو برای همین قلیه‌هایت رنگپریده می‌شود نه خوش‌رنگ-. دعوا سر مقدار ریختن نمک، دور انداختن یا نگه داشتن و استفاده کردن از ساقه‌ی گشنیز در قلیه، تمر هندی و مقدارش، ریختن لیمو عمانی یا نریختنش در قلیه، مقدار رب گوجه و چیزهایی از این دست بود.

من منگ سر تکان می‌دادم که درست درست. هم به پدرم. هم به مادرم. حق با هر دوی شماست.
-بله بله قلیه بهتر است بدون آرد باشد

-بله بله لیموعمانی نریزیم تلخ می‌شود تمرهندی باشد.

آرد را تفت بدهیم نه اصلا آرد بدرنگش می‌کند. آخرش من داشتم چای لپتون توی ماگم که رویش ستاره‌ی داوود هست  می‌خوردم. لیوان را از نت خریده بود برایم. پدرم یک‌هو با *"ارجو المعذره" از دستم درش آورد و جایش ماگی که خط الرسم عربی دارد گذاشت که ازش بخار بلند می‌شد. برای تزیین هم یک غنچه گل محمدی رویش انداخته بود. گیج‌تر از آن بودم که دقت کنم توی چی دارم چای می‌ریزم. فقط دلم چای می‌خواست. حتی بعد از نشستن پشت میز حس می‌کردم یک جایی هستم خیلی بالاتر از سطحی که پدر مادرم مشغول زد و خورد بودند.
تازه شروع کرده بودم لذت بردن از چایی که ماگش پر از حروف در هم برهم بود که مادرم قهر کرد رفت. گفت اصلا خودت بپز و پدرم با خنده می‌گفت که من پنجاه ساله این کارمه زن..مادرم گفت برو بابا. به فارسی گفت و زد بیرون. چای‌ام که تمام شد پدرم زیر لب می‌خواند

-السمره تمر گنطار

زند گندمی عین خرمای گنطار شیرین است.

خنده‌‌ام را خوردم که فکر نکند به خودم گرفته‌ام و لوس شده‌ام. اصلا خیلی هم خنده نمی‌آمد روی لبم با آن همه منگی دم صبح. لیوان را آب کشیدم و گذاشتمش روی نم‌گیر بغل ظرف‌شویی. پدرم ادامه می‌داد و البیضه زبد هوش

که زن سفید هم عین کره‌ی گاو اصیله و یعنی ترکیب این دو عالیست. خرمای گنطار و کره‌ی خوشمزه‌ی شیر محلی. صدایش لرزش خش دار مسنی داشت.
فکر کردم اگر مادرم بشنود چی می‌گوید؟ هیچی. محلش نمی‌دهد و می‌گوید مردها هر چقدر هم پیر شوند فکرهای کثیف می‌کنند. تا پایم را گذاشتم از آشپزخانه بیرون صدای شکستن شنیدم. برگشتم. پدرم بی‌خیال ظرف می‌‎شست. گفت لیوان صهیونیستت شکست. ناباروانه نگاهش کردم.

چهار تکه شده بود روی موکت. گفتم عجب! هدیه‌ی بن بود.

گفت مهم نیست بابا. لیز خورد. بهترش رو داری.

لیوان حاوی حروف عربی را گذاشت روی جالیوانی.
گفت برو پیش مادرت انگشتت می‌بره. خودم می‌ندازمش دور.


عنوان: کره و خرما


* معذرت می‌خوام، در واقع:پوزش می‌طلبم.