شُره

از وقتی آمدم توی این خانه چقدر گذشته؟ هر چقدر هست ( چقدر را نوشتم چه قدر و هی نگاهش کردم. به نظر ناآشنا می‌آمد. طول کشید تا یادم آمد چقدر را چطور می‌نویسند و اصلا چه مفهومی دارد و احساس کردم یک جاهایی از ذهنم، از فکرم دارد پاک می‌شود) هنوز جاصابونی‌شامپویی زرد رنگ ساکن قبلی  روی دیوار حمامم را برنداشتم. ازش استفاده نمی‌کنم و  چند عنکبوت خیلی درشت که شاید اسم‌شان رتیل باشد زیرش مرده‌اند گیر افتاده در تور خود. همان‌ها را هم برنداشتم.  برچسب ماهی شکل مقوایی و چسبی ساکن قبلی را و شره‌ی گچ و رنگ روی کاشی دیواری حمام. که فکر نکنم اسمش سرامیک باشد. باید با یک چیز تیز که الان اسمش یادم نیست می‌تراشیدمش.

از حمام می‌آیم بیرون و چراغش را که خاموش می‌کنم همه‌جا تاریک و سرد و ترسناک می‌شود. می‌دوم توی اتاقم که روبروی حمام است و به سال می‌گویم نخوابیدم..نخوابیدم..خیلی هم دم‌نوش خواب خوردم. اما نخوابیدم. سال دستی در خواب روی سرم کشید.

بعد من دیدم دلم برای کتاب خریدن تنگ شده. یعنی می‌دانی چطوری‌هاست شهرزاد جان؟ وقتی با خواهرم و دختر خواهرم و نانا داشتیم فیلم ترسناک می‌دیدم که درمورد خفاش‌ها یا موجوداتی از میلیون‌ها سال قبل‌تر که به آمریکایی‌ها حمله کرده‌اند و دارند گازشان می‌گیرد و خون‌شان می‌پاشد روی دوربین همان موقع حوصله‌ام عمیقا سر رفت. یعنی قبلش هم وقتی با خواهرم دور جایی که در زمستان آتش روشن می‌کنم نشسته بودیم و او خودنمایانه موهایش را باز کرد و بعد به آسمان نگاه کرد و دست زیر چانه زده گفت بله بله می‌فهمم چه می‌گویی هم حوصله‌ام سر رفته بود. قبلش هم و یادم نمانده قبلش چه..فکر کنم قبلش مشغول تمیز کردن آشپزخانه بودم.
بعد توی تخت فکر کردم داشتن دوست خوب است؟ مثلا ناهار درست کنم یا شام و بیایند چیز بخوریم و حرف بزنیم؟ دوست‌های واقعی که شبیه‌ات باشند. شبیه‌ات فکر می‌کنند و علایق‌شان با تو یکی باشد.

دیدم هشت نه ماه است زن هاشم را که یک ذره به من شبیه نیست را ندیده‌ام. شریفه خیاطه هم ازدواج کرد رفت. و سرور خواهر سعید هم عقد کرد. البته هنوز گریه می‌کند که دلش نمی‌خواهد مثل مادرش قربانی پدرش شود. اما این‌ها دوستند؟ آدمند. بد هم نیستند. اما دوست نیستند.

خوب خواهر هست. بله. خواهر خوب است. از دوست ظاهرا بهتر است. اما دوست حتی اگر باطنا از خواهر بهتر نباشد چیزی جز خودش جایش را نمی‌گیرد. وقتی از مادر پدرت یا خود خواهرت حوصله‌ات سر رفته یا دلت گرفته. وقتی دلت بخواهد بگویی زندگی با تمام متحوایش حوصله‌ات را سر می‌برد دوست از خواهر بهتر است چون مقایسه کم‌تر است. اگر باشد از هم گذشته‌ای مشترک کم‌تر سراغ دارید. مادرت باهاش یکی نیست که نتوانی هر چه دلت می‌خواهد بگویی.

بگذریم.

دارم کمی ظلم می‌کنم. راستش الیوم بهتر از هر یوم دیگری خواهرها و رابطه‌اشان بهترند با من. خوب و خوب‌ترند. گاهی گرچه کم‍‌تر از گذشته می‌‍خندیم. تشویق می‌کنند.  عاقل‌تر و قدرشناس‌ترند.

بگذریم.

جو گرفته مرا. چند صفحه کتاب خواندم که پر از دوست بود. دوست‌های کتاب خوان و با هم بیرون برو که هوای هم را دارند و از این حرف‌ها.

خواهرها در دنیای واقعی هستند. دوست‌ها در کتاب.

حسرت کدام را بخورم؟

برای خواهرها شاکر باشم و حسرت دوست نخورم. فکر کنم به این‌که یک خواهر دوست چقدر می‌تواند مفید باشد.

راستش؟ خیلی.

یعنی تجربه برایم ثابت کرده که از وقتی گرگ‌ها به ما حمله می‌کردند و ما برای نجات جان خودمان و کوچک‌ترهایمان بیشتر به هم می‌چسبیدیم و مرزهای شخصی‌مان در هم برهم می‌شد و در هم تداخل پیدا می‌کرد و قلب‌هایمان به هم متصل می‌شد چیزی نتوانسته جای این احساس را بگیرد. خوب معلوم است که به هم چسبیدن باعث می‌شود خیلی سرمان توی زندگی هم باشد. اما گرما هم دارد.

خوب.

آیا در مورد یک چیز طلایی بسیار براق حرف می‌زنم؟ که خیلی مقدس و بی‌عیب است؟

نه یک چیز خوب معمولی که گاهی هم بد می‌شود.

بله.